شعر با ن
شعر با ن ,شعر با ن شروع شه,شعر با نون شروع شه,شعر که با ن شروع شه,بیت شعر که با ن شروع شه,شعر که اولش با ن شروع شه,یه شعر که با ن شروع شه,شعر با حرف ن,شعر با حرف ن شروع شود,شعر با حرف ن شروع بشه,شعری که با حرف ن شروع شود,شعر که با حرف ند شروع بشه,شعری که با حرف ن شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف ن شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
نونهال باطراوت پرگهر باشد بسیج
میوه اش شیرین درخت پر ثمر باشد بسیج
شعر با ن
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید…
شعر با ن شروع شه
نه در پی مقام و نه پست و نه منصبی
ایثار مینمود دل و جان خویش را
چون کوه استوار، زمان هجوم خصم
تنها توقعش که بماند رضا خدا
شعر با نون شروع شه
نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی
نه سراغ من گرفتی نه سخن به نامه گفتی
به همان بهـانه ای که،نشنیده ای ندائــی
شعر با حرف ن شروع بشه
نور ایمان و فضیلت در دلش تابان شده
زهد و تقوا و صداقت خوی خوش دارد بسیج
شعر با ن شروع شه
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
شعر با حرف ن شروع بشه
نامش سئوال کردم و گفتم: که ای؟ بزرگ
فرمود: ای که گفتهای این بنده کیستم؟
سرباز پاکباز ولایت تمام عمر
یعنی اگر خدا بپذیرد بسیجیام
شعر با ن
نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را
شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست
مردم بیامتیاز و عاشق ممتاز را
شعر با نون شروع شه
نه دل بسته به این دنیای فانی
نه غمناک است از بهر زندگانی
شعر با حرف ن شروع بشه
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
شعر با ن شروع شه
نام تو بسی تربیت نام عمر داد
زان روی که عدل تو چو عدل عمر آمد
شعری که با حرف ن شروع بشه
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !
چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار وحاشا را نمیدانم!
شعر که اولش با ن شروع شه
نام تو جاودان بود ای شاعر بزرگ
چونان که نام سعدی شیرین زبان ما
شعر با حرف ن شروع بشه
ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدم
آمدی با جان و دل سر گرم بازارت شدم
ای همه زیبایی ات در واژه ها جاری شده
شعر بودی شعرگویان محو دیدارت شدم
شعر با ن شروع شه
نام تو زنده باد کز نامت
یافتند اصفیا نکونامی
شعر با ن
نو عروس شب مهتاب تو باشم چه شود
ماه من باشى و مرداب تو باشم چه شود
اى که شاعر شوى و شهد بریزد ز لبت
مطلع هر غزل ناب تو باشم چه شود
شعر با نون شروع شه
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
شعر که اولش با ن شروع شه
ﻧﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺟﮕﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﻏﻤﺰﻩ ﺭﺑﻮﺩﻯ ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﻝ ﺁﺷﻔﺘﮕﺎﻥ ﺑﺒﺨﺸﺎﻳﻰ
ﺯﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻦ ﺁﺷﻔﺘﻪﺗﺮ ﭼﻪ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﻰ
شعر با ن شروع شه
نیست چون بخت وصالم بهر صبر از خون دل
هر دمی یک جا نویسم نام تو با نام خویش
شعر با حرف ن شروع بشه
نگرانم تو دلت این همه یک دنده نبود
یا اگر بود چنین از دل من کنده نبود
می شود روز به پایان برسد باز نیایی؟
کی دلم از نفس گرم تو آکنده نبود.
شعری که با حرف ن شروع بشه
نظر ز روی تو خورشید بر نمی گیرد
فلک به پیش تو نام قمر نمی گیرد
شعر با نون شروع شه
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟
شعر با ن
نام تو جاودان بود ای شاعر بزرگ
چونان که نام سعدی شیرین زبان ما
شعر که اولش با ن شروع شه
نشاط جوانی زپیران مجو
که آب روان باز ناید به جو ی
شعر با ن شروع شه
نصیحت کن
تا حایی که حالشان از تو بد نشود
یه شعر که با ن شروع شه
نوشته است بر خاک بهرام گور
که دست کرم به زبازوی زور
شعر با حرف ن شروع بشه
نگارا، چون تو زیبا کس ندیده ست
چنان رویی، نگارا، کس ندیده ست
شعر که اولش با ن شروع شه
نی هم یک نام دارد در نیستانها ولی
از یکی نی قند خیزد و ز دگر نی بوریا
شعری که با حرف ن شروع بشه
نخواندی سوره طلا سراسر
زموسی دار این معنی تو باور
درختی دید آنشب موسی از دور
ز صد ساله ره آنجا که پر از نور
شعر با ن شروع شه
نیست دلداری که دلداری کند
نیست غم خواری که غم خواری کند
گر چه یاران بسیارند هر طرف
نیست یاری تا مرا یاری کند
شعر با ن
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم،خزان و نوبهار من یکی است
قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهره زرین و قصر زرنگار من یکی است
شعر با نون شروع شه
نه شوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت مارا
شعر با حرف ن شروع بشه
نخواندی سوره طلا سراسر
زموسی دار این معنی تو باور
درختی دید آنشب موسی از دور
ز صد ساله ره آنجا که پر از نور
یه شعر که با ن شروع شه
نژاد و گوهر من از محیط یکرنگیست
مرا به زور چو شبنم به رنگ و بو بستند
شعر که اولش با ن شروع شه
نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم،خزان و نوبهار من یکی است
قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهره زرین و قصر زرنگار من یکی است
شعر با ن شروع شه
نژاد و گوهر من از محیط یکرنگیست
مرا به زور چو شبنم به رنگ و بو بستند
شعر با حرف ن شروع بشه
نهادی بر دلم فراق و سوختی جان را
به داغ و درد دوری چند سوزی دردمندان را؟
شعر با نون شروع شه
نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان بکه گویم ؟
شعر با ن
ناصحا عقل از مقیمان سر کویش مخواه
ما همه دیوانهایم ، اینجا کسی عاقل کجاست ؟
شعری که با حرف ن شروع بشه
نشاه توحید در آید بجوش
مستی جاوید بر آرد خروش
شعر که اولش با ن شروع شه
نادر از عالم توحید کسی برخیزد
کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد
شعر با ن شروع شه
ناگه جمال توحید! وانگه چراغ توفیق
الواح دیده شستند اشباح اشتباهی
یه شعر که با ن شروع شه
نشد بریده به مقراض، رشته توحید
میانه سر منصور و تن جدایی نیست
شعر با حرف ن
نشأه باده توحید بر آن رند حلال
که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد
شعر با نون شروع شه
نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگوئی
شعر که اولش با ن شروع شه
نیست ظرف باده توحید، مخمور مرا
می کند حلاجی این می مغز منصور مرا
شعر با حرف ن شروع بشه
نیست به غیر از تو راه عالم توحید را
در همه روی زمین شارع عرفان تویی
شعر با ن
نه
نباید تو را به انزوای اتاق
به رنج ِ شعر
به فصل سردِ سینه ام بخوانم…
شعر با ن شروع شه
نگران نباش
تقدیری در کار نیست
کابوس دیدهایم
شعری که با حرف ن شروع بشه
نمی توان سینه ای را شکافت
و دید
تا چه اندازه درد
در انسان ته نشین شده است
شعر با نون شروع شه
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهی سیما نبود
شعر که اولش با ن شروع شه
نسیم زلف تو در باغ خاطرم پیچید
دل خزان زده ام را پر از بهاران کرد
شعر با حرف ن شروع بشه
نفست باران است
دل من تشنه ی باریدن
ابر دل بی چتر مرا
مهمان کن .
شعر با ن شروع شه
نی عجب گرچرخ گردون سجده آرد بر زمینم
من خـدیجه همسر و همگـام ختمالمرسلینم
شعر با ن
نظم «میثم» شاهـدی باشد ز عزم آهنینم
من خدیجه همسر و همگام ختم المرسلینم
یه شعر که با ن شروع شه
نرگس بیمار تو گشته پرستار من
تا چه کند این طبیب با دل بیمار من
شعر با نون شروع شه
نام تو برده و زدم آتش بجان خویش
درآتشم چو شمعزدست زبان خویش
شعری که با حرف ن شروع بشه
نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
شعر با حرف ن
نمی دانم که از ذوق کدامین داغ او سوزم
به آن پروانه می مانم که افتد درچراغدانی
شعر که اولش با ن شروع شه
نیستم در پرتو دونان بهنگام شباب
از وجود خود عمری شرر ریزم چو شمع
شعر با حرف ن شروع بشه
نه هرخامی زپایان شب عاشق خبر دارد
که فصل آخر این قصّه را پروانه میداند
شعر با ن شروع شه
نمیدانم که از ذوق کدامین داغ او سوزم
به آن پروانه میمانم که افتد درچراغدانی
شعر با نون شروع شه
شعر با ن
نسیمی بیاور ز پیراهنش
که شد پیرهن بر وجودم قبا
اگر یابم از بوی زلفش خبر
نیابد وجودم گزند از وبا
شعر که اولش با ن شروع شه
نازنینا ! در فراق روی تو
ند باید بودنم با سوز و درد
گفته بودی:غم خورم کار تو را
غم نخوردی تا غمت خونم خورد
شعر با حرف ن شروع بشه
نازنینا ! حُسن و خوبی با وفا بهتر بود
گر وفا ورزی به هر حالی تو را بهتر بود
گر نباشد لطف طبع و حسن خلق و عز نفس
نقش دیواری ز صد ترک ختا بهتر بود
شعر با نون شروع شه
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
شعر با ن شروع شه
نمی دانم
تاثیر خنده های توست
یا ور رفتن با گل های باغچه
که آینه مدتی است
جوان تر از
پارسال نشانم می دهد
شعر با ن
نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد “شک “
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن
شعری که با حرف ن شروع بشه
نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت
و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند
به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت
به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند
شعر با نون شروع شه
نمی ایی چرا ؟ گلها که پژمرد !
چرا این بار اینقدر دیر کردی ؟!
نمی دانی فراموشی گناه است ؟
خیالم را کمی دلگیر کردی
شعر با حرف ن شروع بشه
نه دست خود من نیست باید به تو برگردم
دنیارو نمی دونم من دور تو می گردم
با فکر تو می خوابم از فکر تو بیدارم
نه دست خود من نیست حسی که بهت دارم
شعر با ن شروع شه
نشستم کنارت عذابم بدی
عذابم بدی، من مدارا کنم
کنارم پرستیدنو حس کنی
کنارت خدا رو تماشا کنم!
شعر با ن
نشستم ببینم کیم پیشِ تو
منی که زمین و زمانم تویی
بگی تا کجایِ جهان با منی
منی که تمام جهانم تویی
شعر با نون شروع شه
نقشبند روح گویی از نخست،صورت لبش تا کشد درست
لعل پاره را ز آب خضر شست ،پس نمود حل با شکر سرشت
شعر با حرف ن شروع بشه
ندانستم کمند طالع من
ز بام وصل یابد نارسایی
برآن بودم که از آهن کنم دل
ندانستم که تو آهنربایی
شعر با ن شروع شه
نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست
آتشی چون برفروزی خانه روشنتر شود
مؤمنی کو دل به دست عشق بترویی سپرد
گر به کفر زلفش ایمان آورد کافر شود