شعر در مورد مسافرت
شعر در مورد مسافرت,شعر کوتاه در مورد مسافرت,شعر کودکانه در مورد مسافرت,شعر در مورد سفر,شعر در مورد سفر معشوق,شعر در مورد سفر رفتن,شعر در مورد سفر کربلا,شعر در مورد سفر به کربلا,شعر در مورد سفر به مشهد,شعر در مورد سفر کردن,شعر کوتاه در مورد سفر,شعر کوتاه در مورد سفر,اشعار کوتاه در مورد سفر,شعر کوتاه درباره مسافرت,شعر کودکانه در مورد سفر,شعر کودکانه درباره مسافرت,شعر در مورد سفره هفت سین,شعر در مورد سفر حج,شعر در مورد سفر دوست,شعر درباره سفر رفتن,شعر برای سفر کربلا,شعر درباره سفر کربلا,شعر در باره سفر به کربلا,شعر خداحافظی برای سفر کربلا,شعر زیبا درباره سفر کربلا,شعری درمورد سفر به کربلا,شعر درباره سفر به کربلا,شعر در وصف مسافرت,شعر در وصف سفر,شعر در وصف سفر حج,شعری در وصف سفر,شعر در وصف یار سفر کرده,شعری در وصف یار سفر کرده,شعر به وصف سفر,شعر نو در وصف سفر,شعر مسافرت,شعر مسافرت عشق,شعر مسافرتی,شعر ها مسافرت,شعر درباره مسافرت,شعر برای مسافرت,شعر طنز مسافرت,شعر های مسافرتی,شعر عاشقانه مسافرت,شعر کوتاه مسافرت,شعر سفر عشق,شعر درباره سفر,شعر درباره سفر به کربلا,شعر درباره سفر کربلا,شعر درباره سفر حج,شعر درباره سفر رفتن,شعر درباره ی مسافرت,شعر درباره سفر معشوق,شعر درباره سفر یار,شعر درباره سفر اربعین,شعری برای مسافرت,شعر طنز سفر,شعر طنز درباره مسافرت,شعر طنز در مورد مسافرت,شعر عاشقانه سفر,شعر عاشقانه سفر رفتن,شعر کوتاه در مورد مسافرت,شعر کوتاه سفر,شعر کوتاه سفر,شعر کوتاه درباره مسافرت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد مسافرت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
هیچ کس از معاشران هم سفرم نمی شود
ترسم از این مسافرت جان به در آید از تنم
شعر در مورد مسافرت
سفر به سلامت
پرندهی دخترانه، ترانه!
تنها تو میدانی
که هیچ پیشگویی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
گُمان نخواهد برد
که من از بازجُستِ بیسرانجامِ آن سفر کرده
روزی به عریانترین رویاها خواهم رسید.
شعر کوتاه در مورد مسافرت
بگذار
تو را میان خویشتن و خویش بگویم …
میان مژگانم و چشم
بگذار
اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست
تو را به رمز بگویم
بگذار تو را به آذرخش بگویم
یا با گل نم باران …
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری …
شعر کودکانه در مورد مسافرت
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم مسافرت دارند
آیا جایی هست؟
که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام
و به جایی نرسیدم
چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت
و من… به گریز میاندیشم…
شعر در مورد سفر
به که پیغام دهم؟
به شباهنگ، که شب مانده به راه؟
یا به انبوه کلاغان سیاه؟
به که پیغام دهم؟
به پرستو که مسافرت می کند از سردی فصل؟
یا به مرغان نوک چیده ی مرداب گناه؟
به که پیغام دهم؟
شعر در مورد سفر معشوق
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
مسافرت رفت؛ …
فقط
بی تو
نمی شود به خواب رفت
شعر در مورد سفر رفتن
چیستی ؟ خواب وخیالی ؟ مسافرتی ؟ خاطره ای ؟
که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم!
شعر در مورد سفر کربلا
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
شعر در مورد سفر به کربلا
نه به خواب
که به رویاهایم مسافرت میکنم
آنجا هر قدر بخواهم تجربه خواهم کرد
هرچه را که نتوانستم زمان بیداری تجربه کنم
شعر در مورد سفر به مشهد
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
شعر در مورد سفر کردن
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه مسافرتی بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
شعر کوتاه در مورد سفر
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
شعر کوتاه در مورد سفر
ای بانویی که دستانت
فرهنگ مرا ساخت
بگذار
بر آینه ی دستانت بوسه زنم
و پیش از سفر توشه ای برگیرم
بگذار
روی پیانو به خواب روم
اشعار کوتاه در مورد سفر
شعر من
جای قدمهای سفر کرده به اندوه شقایقها نیست
حرفهای دل من راز گل سرخ نبود
شعر من
کلبه ی ویران شده ی پنجره نیست
شعر کوتاه درباره مسافرت
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآ
شعر کودکانه در مورد سفر
اگر نشانی ام را بپرسند
می گویم
تمام پیاده رو های جهان
اگر گذرنامه بخواهند
چشمان تو را نشانشان می دهم
می دانم که سفر کردن به دیار چشمانت
حقِ طبیعی تمام مردمِ دنیاست
شعر کودکانه درباره مسافرت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
شعر در مورد سفره هفت سین
با تو ای راهزن دل ، چه سفر ها دارم
گرچه از خود خبرم نیست ، خبرها دارم
شعر در مورد سفر حج
نمیدانم چرا
هر وقت میروی سفر
زندگی من
گم میشود
شعر در مورد سفر دوست
ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
شعر درباره سفر رفتن
نمیدانم چرا
هر وقت میروی سفر
زندگی من
خیلی دلتنگ می شوم
شعر برای سفر کربلا
مردن امر ساده ای ست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و
و دیگر هرگز باز نمی گردیم
شعر درباره سفر کربلا
در بگشایید
شمع بیاورید
عود بسوزید
پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب
شاید
این از غبار راه رسیده
آن سفری همنشین گم شده باشد
شعر در باره سفر به کربلا
ای دل به ره دیده ، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می داند ، حال سفر دریا ؟
شعر خداحافظی برای سفر کربلا
من با تو چای نوشیده ام
سفرها کرده ام
از جنگل
از دریا
از آغوش تـــو شعرها نوشته ام
شعر زیبا درباره سفر کربلا
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را
ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را
شعری درمورد سفر به کربلا
نسیم خوش خبر ، از نور چشم من چه خبر ؟
همیشه در سفر ، از بوی پیرهن چه خبر ؟
شعر درباره سفر به کربلا
بهار
رویش توست
آن گاه از سفر اعماق زمین باز می گردی
با تیک تاک حیاتی دیگر
تو
با بهار می آیی
و زمستان از پنجره ام می گریزد
شعر در وصف مسافرت
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفیقی می روم آماده ره شو
شعر در وصف سفر
ای سفر کرده کجا رفتی و احوال چه شد
نشد احوال تو معلوم بگو حال چه شد
شعر در وصف سفر حج
آه و صد آه! که آن مه ز سفر دیر آمد
شمع خورشید جمالش بنظر دیر آمد
شعری در وصف سفر
آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش
شعر در وصف یار سفر کرده
وادی درد و بلا در عشق هر یک منزلست
کرده ام عزم سفر، منزل، بمنزل می روم
شعری در وصف یار سفر کرده
بلای عشق و اندوه غریبی، این چه حالست این؟
که نی رای سفر دارم، نه یارای مقامت هم
شعر به وصف سفر
بخارای جهان جان که معدنگاه علم آن است
سفر کن جان باعزت که نی جان بخاری تو
شعر نو در وصف سفر
خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
برهد از خر تن در سفر مصدر او
شعر مسافرت
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
شعر مسافرت عشق
بسیار مرکب کشته ای گرد جهان برگشته ای
در جان سفر کن درنگر قومی سراسر جان شده
شعر مسافرتی
از خشم نظر کردی دل زیر و زبر کردی
تا این دل آواره از خویش سفر کرده
شعر ها مسافرت
ناظر آنی که تو را دارد منظور جهان
حاضر آنی که از او در سفر و در حضری
شعر درباره مسافرت
آن سر زلف سرکشت گفته مرا که شب خوشت
زین سفر چو آتشت کی تو بدین وطن رسی
شعر برای مسافرت
ای که غریب آتشی در دل و جان ما زدی
آتش دل مقیم شد تو به سفر چرا شدی
شعر طنز مسافرت
یکی دستش چو قبض آمد یکی دستش چو بسط آمد
نداری زین دو بیرون شو گه باش و سفر باری
شعر های مسافرتی
ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
شعر عاشقانه مسافرت
در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی
بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر می خندی
شعر کوتاه مسافرت
شب رو که راه ها را در شب توان بریدن
گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسپی
شعر سفر عشق
یک قوم را به حیلت بستی به بند زرین
یک قوم را به حجت اندر سفر کشیدی
شعر درباره سفر
از خود به خود سفر کن در راه عاشقی
وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری
شعر درباره سفر به کربلا
چونک ز آسمان رسد تاج و سریر و مهتری
به که سفر کنی دلا، رخت به آسمان بری
شعر درباره سفر کربلا
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر درخانه جان کرد عشق خانه پردازت
شعر درباره سفر کربلا
درد تو کم نشد ز سفر بلکه سد الم
از رنج راه دور و درازم زیاده شد
شعر درباره سفر حج
هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر
منزلش اول قدم رو به قفا کردن است
شعر درباره سفر رفتن
یا به حاجت در برش دست طلب خواهم گشاد
یا به حجت از درش راه سفر خواهم گرفت
شعر درباره ی مسافرت
هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت
هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد
شعر درباره سفر معشوق
تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی
یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد
شعر درباره سفر یار
چو شام زلف تو سر منزل غریبان است
دل غریب من آن به که در سفر ماند
شعر درباره سفر اربعین
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی
نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
شعری برای مسافرت
در غریبی کی فتند از جستجو روشندلان؟
در سفر کردن به جز خود نیست منزل بحر را
شعر طنز سفر
در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه
با دو چشم بسته می باید سفر کردن مرا
شعر طنز درباره مسافرت
اگر روشندلی، راه از تو چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود جان های بی غش را
شعر طنز در مورد مسافرت
گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز
عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر
شعر عاشقانه سفر
سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا
از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن می برم
شعر عاشقانه سفر رفتن
یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق
سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری